شماره ٤

عدد از واحد آشکارا شد
واحدي در عدد هويدا شد
کثرت و وحدت است در هر باب
مجملا و مفصلا درياب
کثرتش چون حباب دان دايم
وحدتش بحر و آن به اين قايم
وحدت و کثرت اعتباري دان
نسخه عقل را چنين مي خوان
نقش عالم خيال مي بينم
در خيال آن جمال مي بينم
او لطيف است و در همه ساري
آب حيوان بجوي ما جاري
نه حلول است حل حال من است
سخني از من و کمال من است
هر که در معرفت سخن راند
وصف خود مي کند اگر داند
تو مني من توام دويي بگذار
من نماندم تو هم تويي بگذار
انت لاانت و انا ما هو
هو هو لا اله الا هو
ليس في الدار غيره باق
غيره عندنا کر قراق
هر چه داريم جمله جود وي است
جود او نزد ما وجود وي است
ور تو گوئي که غير او باشد
بد نباشد بگو نکو باشد
تن بود سايه بان و جان خورشيد
آن يکي چتر دان و اين جمشيد
سايه و شخص مي نمايد دو
در حقيقت يکي است بي من و تو
بير خان سوزمز و خانم بير
سويلدم بيرسوز و سوزم بير
يا حبيبي و قرة العيني
انا عينک و عينک عيني
به حقيقت يکي بود بيشک
در ظهور اين دويي نمود آن يک
احول است آنکه يک دو مي بيند
چون دو بيند يگانه ننشيند
صوت صادق بود صدا کاذب
راز صادق مگوي با کاذب
صفت و ذات واحدش خوانند
بي صفت ذات را احد دانند
به صفت ذات او توان دانست
هر که دانست آنچنان دانست
آنکه دانيم ذات موصوف است
حضرت اوست آنکه مکشوف است
گنج و ناگنج نزد او گنجد
گنج او در دلم نکو گنجد
عاشقاني که عين همدگرند
عين خود را به عين خود نگرند
به تعين اگرچه اشخاصند
به حقيقت نه عام و نه خاصند
همه همدرد همدگر باشند
هر چه باشد به پاي هم پاشند
هر که همدرد دردمندان نيست
گوئيا از قبيل مردان نيست
درد دل دارم و دوا اين است
درد مي نوشم و شفا اين است
ذوق رندي ما ز مستان جو
مستي ما ز مي پرستان جو
تا ز سر وجود آگاهم
محرم راز نعمت اللهم